کتاب کاش برگردی ...
انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:دستش را که گرفتم یخ کرده بود، پاهایش می لرزید، گفت: عزیز نمی تونم راه برم، منو بغل می کنی؟ یک دستی فاطمه را بغل کردم و با دست دیگرم دوچرخه اش را گرفتم و راه افتادم، فاصله زیادی تا خانه نبود ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت، فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود و آرام اشک می ریخت.می دانستم آغوش پدرش را می خواهد، حال خودم هم تعریفی نداشت، غربت خودم و دختر شهید را حس می کردم و روزهای …
هنوز بررسیای ثبت نشده است.