کتاب فاصله ...
انتشارات پیکان منتشر کرد:ضعف شدیدی در تنم احساس می کردم . چشمانم بسته شده بود. احساس می کردم تمام اعضای بدنم خشک شده است . صدای امیر را که وحشت زده صدایم می کرد، انگار از دوردست ها می شنیدم . فقط سردی دستش را که روی گردنم گذاشته بود حس می کردم و صدای مرتعشش را می شنیدم که زیرگوشم می گفت : «ارزونی همونی که آرزوش رو داشتی، فقط زنده بمون!»فروشگاه اینترنتی نوابوک
…