کتاب داستانهای شگفتانگیز ...
اولین بار كه آمد، نزدیك به دوازده سال داشتم. یادم است كه بهار بود و همه چیز در نگاه او (یا من؟) شكوفا و دلفریب. به من میگفت: «تو مریدی و من مراد» و من از حرف او تعجب میكردم. بعد از چند روز، دیگر او را ندیدم و با رفتن او (یا من؟) بهار هم رفت…
…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.