کتاب رقص سنگ ...
انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:تا آمدی به خودت بیایی ، سنگ در عقب رفتن دست، از دستت فرار کرد. رفت و پشت، سرت افتاد زمین. من از خنده ریسه رفتم. گفتم: ای بابا! باز هم ما سنگ مان را انداختیم توی آب. شما که سنگ را انداختید پشت سرت! هنوز حرفم تمام نشده بود که سرت را بالا کردی و خندیدی و گفتی: خب من پیر مردم. گفتم: حاجی، چاخان نکن. نتوانستی! و تو چه مهربان بودی. سردار بودی. فرمانده بودی. چه قدر ساده و بی ریا. این قدر ساده و…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.