کتاب دنیای خیالی آرزو ...
انتشارات نزدیکتر منتشر کرد:صبح زود آرزو با صدای قوقولی قوی خروس از خواب بیدار شد. خمیازهای کشید و چشمهایش را با پشت دست مالید. در همین لحظه چشمش به عکس پدربزرگش افتاد که روی طاقچه بود. او سه سال پیش فوت کرده بود و از آن روز به بعد بیبی تنها زندگی میکرد. توی عکس پدربزرگ میخندید. آرزو هم به او لبخند زد. باد ملایمی پرده را تکان میداد. صدای بیبی از توی حیاط میآمد که به مرغ و خروسها دانه میداد و قربان صدقه شان …