کتاب تئودور ...
انتشارات روزگار منتشر کرد:نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم: تو لفتش دادی جسیکا… خیلی منو معطل خودت کردی. یه هفته پیش توی اون قبرستون بهت گفتم کنار من بمون… گفتم همین الان همه چیزو به بابات بگو. گفتم من بهت نیاز دارم. ولی توی احمق نفهمیدی، چیکار باید می کردم؟ کی باید آرومم می کرد؟ رفتم سراغ ایلا… اون تنها کسی بود که تو اون روزها کنارم بود. نتونستم… نتونستم چشم هامو به روش ببندم. با وحشت نگاهم کرد و زیر لب گفت: تئو……
هنوز بررسیای ثبت نشده است.