کتاب بلو (آترینا) ...
انتشارات کتاب آترینا منتشر کرد:-پگاه!نگاش کردم.قلبم زیر و رو شد. نگاهش روح داشت. جون داشت، زبون داشت و به زبونی حرف می زد که من تازه باهاش آشنا شده بودم. نگاهم به دنبال اون نگاه جون دار به هر طرف که قرنیه چشماش حرکت می کرد می دویید. نگاه من پی اون می رفت. دلم می خواست خدا بگه پگاه فقط یه وظیفه داری، اینکه به چشماش خیره بشی. چشمایی که رنگی نیست، مژه های بلند نداره، کشیده و خاص نیست؛ اما چقدر برای من دوست داشتنیه…فرو…