کتاب الف 88 ...
انتشارات بان منتشر کرد:…سایهها مثل مار روی قلوهسنگها و لابهلای سنگ قبرها میخزیدند. ماشاالله رو به عزیز کرد: «خب پسر، اینجا چیکار میکنی؟ باز دوباره از خونه فرار کردی؟»عزیز گفت: «تو که بابام رو میشناسی، حرف زور میزنه. دعوامون شد. چند روزه از خونه بیرونم کرده. من هم اومدم اینجا.»«یعنی تو غسالخونه خوابیدی؟»«آره دیگه.» «عجب سرِ نترسی داری، پسر.» عزیز سکندری خورد و افتاد زمین. سریع بلند شد و روی زانوهایش دست…