کتاب اقلیم دیوانگی ...
انتشارات صدای معاصر منتشر کرد:نگاه هر دو نفر مان به هم قفل شد. چشم های درشت و قهوه ای اش بیش از اندازه شفاف بود. لبخندش هم بگی نگی به دلم نشست. صورت خسته ولی مهربانش مثل یک تابلوی ایست دور از دسترس بود. من هم عاشق سرکشی… دستم بی اختیار از عقلم به سمت صورتش رفت، روی آن چند تار مویی که بیرون از مقنعه اش خیس و فر خورده بود. انگار جاذبه داشت و من را به سمت خودش می کشید. پیشروی آرام و محتاط دستم را دید، چشم بست و نفسش ر…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.