کتاب از تو می گویم ...
انتشارات نودا منتشر کرد:مادر فتیله چراغ رو بالا کشید تا روشن تر بشه و بتونه صورت بچه رو بهتر ببینه.آروم رفت بالای سر بچه و نشست به تماشای اون .بچه خواب بود ؛ اما توی خواب تقلا می کرد .مثل اینکه از چیزی ناراحته . فکر کرد حتمی باید ناراحت باشه.بچه م چیزی ازش باقی نمونده تو این مدت از بس ناراحتی کشید آب شد شده پوست و استخون.»چراغ را گذاشت رو زمین نشست.زانوهاشو بغل گرفت و رفت تو فکر.خود بچه هم دیگه نا نداشت روزا باید کار…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.