بر شانه اش تابوت غم، در سینه اش بغضی کهناز یادها، فریادها، از جنگ های ...
بر شانه اش تابوت غم، در سینه اش بغضی کهناز یادها، فریادها، از جنگ های تن به تناز خاطراتی دور دست، از آرزویی که شکستدر دوری از آغوش او، در ازدحام خویشتنگم گشته امید او، افسونگر جاوید اودر سر خیال عهد خود، اما دلش پیمان شکن……
هنوز بررسیای ثبت نشده است.