کتاب «ادوینا دایناسوری که خبر نداشت منقرض شده» دربارهی دایناسوری است که همهی مردم شهر او را میشنا...
کتاب «ادوینا دایناسوری که خبر نداشت منقرض شده» دربارهی دایناسوری است که همهی مردم شهر او را میشناسند و دوستاش دارند. او با بچهها بازی و به همه کمک میکند و برای بچهها کلوچه درست میکند. همه ادوینا را دوست دارند جز یک پسر به نام رجینالد ون هوبی دوبی. او همه چیز میداند و دوست دارد همه به او گوش بدهند. او میخواهد به همه ثابت کند که دایناسورها منقرض شدهاند. پس برای تکلیف کلاساش، یک گزارش از انقراض دایناسورها میدهد. اما بچهها اهمیتی نمیدهند و از کلاس بیرون میروند تا ادوینا را ببینند و کلوچههایاش را بخورند. رجینالد که ناراحت است با خودش فکر میکند تا ادوینا وجود دارد هیچکس او را نمیبیند. رجینالد همه کار میکند تا به همه ثابت کند ادوینا منقرض شده. اعلامیه پخش میکند، تظاهرات راه میاندازد، طبل میزند و سر و صدا میکند اما هیچکس به او گوش نمیدهد. تا اینکه رجینالد خود ادوینا را به کلاس میبرد و از دلیلهای انقراضاش میگوید. ادوینا بهتزده است و متوجه میشود که منقرض شده و رجینالد راست میگوید. اما برای ادوینا مهم نیست و دوباره شاد برمیگردد به میان مردم. اینبار دیگر برای رجینالد هم مهم نیست و او هم با ادوینا دوست میشود.