این کتاب گفتوگویی خیالی میان چهار دوست در هند است. رونی نسبیانگار است، آدام مطلقانگار است، باربار...
این کتاب گفتوگویی خیالی میان چهار دوست در هند است. رونی نسبیانگار است، آدام مطلقانگار است، باربارا هم نسبیانگار و هم مطلقانگار است و نینا هیچکدام از این دیدگاهها را قبول ندارد. باربارا میخواهد هم وجوهی از نسبیانگاری و هم مطلقانگاری را بپذیرد. نینا میخواهد از مطلقانگاری و نسبیانگاری فراتر رود. او اهل مراقبه و رازباور است. نینا فکر میکند ورای حقیقتجویی رونی، آدام و باربارا، هدفی ژرفتر وجود دارد؛ یعنی خودشناسی.
رونی: تجربهای که داشتیم مرا به یاد دورة فلسفه در کانادی کالج انداخت. بحثهایی را که راجع به نسبیانگاری داشتیم یادتان است؟
باربارا: بله، خوب یادم است.
رونی: از وقتی به هند آمدم خیلی به آن بحثها فکر میکردم. به نظر میرسد بسیاری چیزها در هند با آنچه با آن مأنوس بودیم خیلی متفاوت است.
آدام: چرا تجربة دیدن جسد کودک در گنگ تو را به یاد آن بحثها انداخت؟
رونی: به نظرم نمونة خوبی از نسبیانگاری است. اینطور القا میکند که حقیقت به نظرت بستگی دارد، یعنی به چهارچوب مرجعت.
آدام: چطور؟
رونی: خب، اینکه گنگ واسطهای مقدس است برای هندوها صادق به حساب میآید. اما حدس میزنم از نظر ما کاذب است.