کتاب قصه های شیرین ایرانی ۴ عمو پینه دوز دممو بدوز اثر مجید پارسا انتشارات برف

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، توی جنگل، لب رود، یه شغال نشسته بود، یه شغال پُر اِفاده، خیلی اَبله، کمی ساده، خود پسند و لوسِ تنبل، پرسه می زد توی جنگل، به همه پیف پیف می‌کرد، از خودش تعریف می‌کرد، باد می انداخت توی گلو، داد می زد با های و هو، آهای … آهای … پرکشیدن پرنده ها، خوب چریدند چرنده ها، مارمولک ها ، خزنده ها، ببرا، شیرا، درّنده ها، از کوه و دشت و صحرا، همه اومدن تماشا، خورشید سر طلایی، در اومد از تو ابرا، کلاغا، سمورا، جغدا، چشم حسودا چارتا، با این قد و هوش و هیکل، من شدم رئیس جنگل، پیش من کوچیک تر از موش، شدن فیل و شیر و خرگوش، گراز و پلنگ و خارپُشت، له می شن به ضرب یک مُشت، بدی و بلا، ازم دور، چشم بد و شیطون کور
برای خواندن ادامه این داستان قشنگ کتاب قصه های شیرین ایرانی ۴ عمو پینه دوز، دممو بدوز را می توانی بخری…