زنده، زندگى، زندگانى انسانى، مقولهاى است که از آغازين روزگار، همواره انديشه انسانها را به خود مشغو...
زنده، زندگى، زندگانى انسانى، مقولهاى است که از آغازين روزگار، همواره انديشه انسانها را به خود مشغول داشته است، هرکس، از هر جا بر آن بوده و هست، تا گوهر وجود خويش را بشناسد، و مهمتر از آن فلسفه زنده بودن خود را بداند، برتر آنکه مراحل پيش و پس از آن را نيز بفهمد، اين که پديده هستى چيست؟ به چه کسى زنده مىگويند؟ زندگى انسانى کدامست؟ و سرانجام، زندگى از کجا و به کجا کشيده خواهد شد؟ و سرنوشت پايانى چه خواهد بود…؟!
اينها دغدغههايى هستند که مىتوانند فکر و روح انسان را به خود درگير سازند، هرچند افرادى چون «جان کانفليد» بگويند، با دقت بنگريد: «زندگى يک بوم نقاشى است، که در آن از پاککن خبرى نيست…!» به همين سادگى، ولى با ابهامى سخت گنگ و پيچيده، که به اين آسانى دست از سر آدم برنمىدارد، مگر آنکه خواب را از چشمانش بربايد، و او را درگير وسوسههاى هراسانگيز خود نمايد…!
اما در نگاه بسيارى از عارفان، موجود زنده، و در مجموع زندگى چيز ديگرى است:
زندگى در نظر آنان تنها به معنى نفس کشيدن، غذا خوردن، حرکت کردن، بزرگ شدن و رفتار غريزى کردن نيست، که زندگى، تولدِ دوباره يافتن است، از حياتِ تيره نفسانى مردن است، و در عرصه فضيلتهاى اخلاقى و روانى تولد يافتن است… در اين صورت، بسيارى از آنان که خود را زنده مىپندارند، جز مردگان متحرک نخواهند بود؟!
براى شناخت و آشنايى بيشتر با زنده، زندگى و آثار شگرف زنده بودن این کتاب ارزشمند را بخوانید!