کتاب باش اثر مرثا صامتی انتشارات شهید کاظمی

ویژگی های محصول:
  • نویسنده: مرثا صامتی
  • شابک: 9786227177961
  • ناشر: انتشارات شهید کاظمی
  • چاپ-شده-در: ایران
  • تعداد صفحه: 128 صفحه
  • وزن: 160 گرم
  • سایر-توضیحات: برشی از متن کتاب : دخترک، اول خودش را جمع می‌کند؛ اما دست‌های ازهم ‌بازشدة من را که می‌بیند می‌‌آید جلوتر. یا علی می‌گویم و روی دستم بلندش می‌کنم و می‌گذارم پشت گردنم. برای چندلحظه تمام عضلاتش سفت می‌شود و خودش را محکم می‌گیرد. با ترس خم می‌شود و دست‌هایش را گره می‌کند دور گردنم و نگاه می‌‌کند آن پایین به صورت خواهرش. وقتی لبخند خواهر بزرگ‌تر را می‌بیند، انگار خیالش راحت‌تر می‌شود و دست‌هایش را شل می‌کند. عبایش افتاده روی شانه‌هایم و پاهایش را از دو طرفم آویزان کرده؛ درست مثل آن روزهای رحیم که می‌نشست و پاهایش را آویزان می‌کرد دو طرفم. دست آن یکی دخترک را محکم می‌گیرم و آرام راه می‌‌افتیم. نمی‌دانم چرا؟ ولی یکهو بغض گلویم را فشار می‌دهد و دوباره صورت نحس مردک نقش می‌بندد جلوی چشمم که اگر نبود حالا دست رحیم توی دستم بود و داشتم پیاده می‌بردمش زیارت ارباب…
  • قطع کتاب: رقعی
  • جلد کتاب: شومیز
  • نوبت چاپ: 1
شناسه محصول: 4076402 دسته‌بندی:

ناموجود

  • تضمین بهترین قیمت بازار
  • پشتیبانی عالی ۲۴ ساعته، ۷ روز هفته
  • بازگشت وجه در صورت عدم رضایت
  • اصالت کالاها از برترین برندها
  • تحویل سریع در کمترین زمان ممکن
کتاب باش روایتی داستانی از عشق و انتقام در مسیر زیارت ابا عبدالله(ع) است. رمانی با عطر و بوی پیاده...

کتاب باش روایتی داستانی از عشق و انتقام در مسیر زیارت ابا عبدالله(ع) است.
رمانی با عطر و بوی پیاده روی اربعین، بوی اسپند موکب ها، شیرینی چای عربی و نگاه پر مهر ارباب، این کتاب ماجرای داستان مردی به نام رحیم است که دل در گرو عشق دختری عرب به نام سلیمه دارد و برای به دست آوردنش ناگزیر به انتخاب می‌شود. داستان در همسفری دو زائر می‌گذرد که یکی جز به مقصد و حرم امام چشم ندارد و دیگری دسته چاقو را در دستانش می‌فشارد.

نویسنده

مرثا صامتی

شابک

9786227177961

ناشر

انتشارات شهید کاظمی

چاپ-شده-در

ایران

تعداد صفحه

128 صفحه

وزن

160 گرم

سایر-توضیحات

برشی از متن کتاب :

دخترک، اول خودش را جمع می‌کند؛ اما دست‌های ازهم ‌بازشدة من را که می‌بیند می‌‌آید جلوتر. یا علی می‌گویم و روی دستم بلندش می‌کنم و می‌گذارم پشت گردنم. برای چندلحظه تمام عضلاتش سفت می‌شود و خودش را محکم می‌گیرد. با ترس خم می‌شود و دست‌هایش را گره می‌کند دور گردنم و نگاه می‌‌کند آن پایین به صورت خواهرش. وقتی لبخند خواهر بزرگ‌تر را می‌بیند، انگار خیالش راحت‌تر می‌شود و دست‌هایش را شل می‌کند. عبایش افتاده روی شانه‌هایم و پاهایش را از دو طرفم آویزان کرده؛ درست مثل آن روزهای رحیم که می‌نشست و پاهایش را آویزان می‌کرد دو طرفم. دست آن یکی دخترک را محکم می‌گیرم و آرام راه می‌‌افتیم. نمی‌دانم چرا؟ ولی یکهو بغض گلویم را فشار می‌دهد و دوباره صورت نحس مردک نقش می‌بندد جلوی چشمم که اگر نبود حالا دست رحیم توی دستم بود و داشتم پیاده می‌بردمش زیارت ارباب…

قطع کتاب

رقعی

جلد کتاب

شومیز

نوبت چاپ

1

تامین کننده

مشترک گروه چهاردهم

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت
بازنشانی گذرواژه