کتاب همیشه بهانه ای هست ...
انتشارات پرسمان منتشر کرد: دلم هری ریخت پایین احساس کردم پوست صورتم از شدت سرخی داره می سوزه…گفتم می خواد اجازه بگیره برای خواستگاری لابد…!سرم رو انداختم پایین که با نوک انگشتش چونه ام رو لمس کرد و آروم هل داد به سمت بالا…صاف زل زده بود تو چشم هام…زیر لبی گفت:یه وقتایی فکر میکنم…الانه که عسل چشمات بریزه بیرون…! فروشگاه اینترنتی نوابوک
…