کتاب مهری از نان ساجی ...
انتشارات سوره مهر منتشر کرد: … ابراهیم گفت: «گاز ماشین رو بگیر زودتر از تنگه بریم بیرون.» با حرف او اضطراف همه وجودم را فرا گرفت. پیچ اول را که رد کردیم، ناگهان یکی از بچه ها به آن دو نفر که در کنار جاده راه می رفتند و پشتشان به ما بود اشاره کرد و گفت: «اینارو ببینید. لباساشون سبزه!» با دیدن لباس سبز آنها برق از چشمانمون پرید. به فانوسقه و پوتین هایشان دقت کردیم. خدایا! چه می دیدیم؟! کجا آمده بودیم؟! باورمان نمی شد…