کتاب ملوچک (رقعی) ...
انتشارات پایتخت منتشر کرد:نمی دانم آن جایی که ماشین زمان من را پیاده کرد مال کدام گوشه از خیالم بود وقتی چشم باز کردم دیدم که دخترکی خنده کنان در میان مه پاییزی به صدای خش خش برگ های ریخته شده گوش می دهد و در کنارش پسرکی برای اولین بار با عشق دست های سردش را در دست می فشارد و به او نوید روزهای بهتر می دهد. برای یک لحظه شادی از چشمان دخترک محو می شود. ترس بر اندامش چنگ می زند دیگر گرمای آن دستها را حس نمی کند. دیگر کس…