کتاب مسافر دمشق ...
انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:توی عالم رؤیا فكر می كردم تازه ازدواج کردیم و خدا هنوز حلما و زهیر رو بهمون نداده. داخل اون صحرای سرسبز، ریل راه آهن بود. من سمت راست ریل وایستاده بودم و تو سمت چپش، دست همدیگه رو گرفته بودیم و توی صحرا راه می رفتیم. صدای سوت قطار که اومد، دستامون رو از هم جدا كردیم. یك عالمه ابرسفید از آسمون اومدن پایین و دور تو رو گرفتن. من می خندیدم و تو ابرا رو با دستت پس می زدی وقتی که قطار نزدیک شد…