کتاب قصه های ماندگار (7)(درپی شباویز)(گالینگور) ...
انتشارات مهاجر منتشر کرد: اوخر یک شب زمستانی، پدر و کودکی به شباویزنگری رفتند. درختان آرام و خاموش ایستاده بودند، همون مجسمههای غول پیکر و همهچیز، مثل رویایی، ساکت و آرام بود. پدر صدا زد هوو، هوو، هوو. آنها در پی دیدن آن دیدن آن پرندهی اسرار آمیز شب بیدار بودند، اما جوابی در میان نبود. دو همسفری، بیکلام به راه خود ادامه دادند، زیرا میدانستند قتی به دیدن شباویز میروی نیاز به کلمات نداری. نیاز به هیچچیزی جز امی…