کتاب قصه های طلایی (3)(رحلی) ...
انتشارات جهان سترگ منتشر کرد:در روزگاران قدیم هیزم شکن فقیری با همسرش در یک خانه ی کوچک زندگی می کرد. یک روز که او به جنگل رفته بود و در میان درختان جنگل می گشت چشمش به درخت پیر و کهن سالی افتاد که یک سوراخ بزرگ روی تنه ی آن بود. هیزم شکن تصمیم گرفت که آن درخت را تکه تکه کند و آن را به شهر ببرد و بفروشد اما همین که اولین ضربه ی تبر را به تنه ی درخت زد یک وروجک از سوراخ روی درخت بیرون پرید و فریاد زد: صبر کن چه کار م…