کتاب عروس سنادره و راز قبرهای فیروزه ای ...
انتشارات چشمه منتشر کرد:نصفه شبی که فردایش تولد یازده سالگی ام بود… چشم چپ بابا را در یک جیب و ناف بریده ب یزدان را در جیب دیگر کاپشن گذاشتم و دنبال بابا راه افتادم سمت سنادره، قدیمی ترین و بزرگ ترین قبرستان شهر که پر از سنگ قبر هاب شکسته بود.آن شب فکرش را هم نمیکردم که قرار است از فردا با عروس سنادره در یک غسالخانه ی قدیمی زندگی کنم.بابا رفته بود دنبال مامان و من آن قدر روی سنگ قبر های فیروزه ای ستاره و پنجره کشید…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.