کتاب شیفت شب و سوت پایان ...
انتشارات افراز منتشر کرد: ناهید: روم نشد به آقاجون و مادرت زنگ بزنم…گفتم به تو راحتتر میتونم حرفمو بگم. فرید: (کمی ترسیده) اتفاقی افتاده؟ ناهید: چند وقته یه ترسی افتاده تو زندگیم که… نمیتواند ادامهی حرفش را بزند. فرید کمی نگران میشود. فرید: بگم یه آبقندی چیزی بیاره؟ ناهید: نگران فرهادم… فرید: …؟ ناهید: فرهاد سابقهی خودکشی داشته؟… فروشگاه اینترنتی نوابوک
…