کتاب شقیقه های سفید ...
نشر عنوان منتشر کرد:درد ول کن نبود. اشک چشمانش در خیسی باران زده ی صورتش گم می شد. خواست جیغ بزند، شرمش آمد. نتوانست. گوشه ی چادرش را چپاند توی دهانش، به دندان گرفت، و ناله ی بلندی کرد. کمرش تیر کشید؛ بدتر از دفعات قبل.درد امانش نمی داد. دیگر چشمانش دنبال آدم ها نمی گشت. فقط آسمان. آسمان تیره و باران زده ی شب. نگاهش به بالا بود. از لای دندان هایش گاهی، بی رمق، اسم نوذر شنیده می شد. دستش ناگهان ول شد و سُرید روی سنگ. …