کتاب شب های تابستان با داستان های مادربزرگ ...
انتشارات دات منتشر کرد:صبح یک روز آفتابی و درخشان، کلاغ سیاهی در حال پرواز بود. کلاغ در حالی که به سوی خانه اش می رفت، از فراز مزرعه بزرگی عبور کرد. از آن بالا، کشتزار، خانه ای بزرگ، باغچه ای بزرگ، چشمه ای کوچک و نهر آبی که از آن چشمه جاری بود دیده می شد.اینجا خانه مادر بزرگ بود. کلاغ به راه خود ادامه داد و رفت ولی داستان ما تازه از اینجا شروع می شود. یعنی از زمانی که پسری به نام نی رم برای گذراندن چند روزی از تعطیلا…