کتاب زنبق دشت ...
انتشارات مهراندیش منتشر کرد: من و هانریت تا مدتی بعد از غروب ماندیم زیر درخت های اقاقی،بچه ها دور وبرمان می پلکیدند و خودشان را سپرده بودند به نور دمدمه های غروب آفتاب،وقتی کلمات کاری از پیش نمی بردند،این خاموشی بود که وفادارانه به خدمت جان های ما می آمد.نیازی هم نبود که دعوت بوسه ای در کار باشد،روح های ما بی هیچ مانعی با هم ذر رفت و آمد بودند،هردو از جادوی نشئه ای فکورانه سرمست میشدند،در تلاطم مواج یک رویا شناور بود…