کتاب روی عرشه ...
انتشارات ایهام منتشر کرد:مامور گفت: عجیبه ناخدا! خالی داری میری! همه ش همین بود؟ چند تا تخته فرش و چند تا باز شکاری؟ ناخدا گفت: وضع خیلی خرابه جناب سروان. بازار هم به لعنت خدا نمی ارزه. کساد کساده. جاشو حالا نزدیک آن ها شده بود و اول پاکتی را به ناخدا داد و بعد دست کرد گونی سنگینی را کنارش گذاشت. ناخدا پاکت را بی آنکه به آن نگاه کند از جاشو گرفت و به مامور داد. ناخدا گفت: قابل شما را نداره قربان. مامورگفت: دفه پیش به…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.