کتاب خورشید که غرق نمی شود ...
انتشارات سرلشکر احمد کاظمی منتشر کرد:یک نفر شناکنان به طرفشان می آمد. باورش نمی شد؛ ولی خود صمد بود. صمد با دیدن شرایط محمد به سرعت جلو آمد و جای یونس را گرفت. – صمد تو رو خدا سرمو بکن زیر آب. این صدای لعنتی رو قطع کن.صدای محمد آرام و بریده بریده بود.- لوس نکن خودتو! الان با یه چیزی گلوتو می بندم . اما خودش هم می دانست که کاری از دستش برنمی آید. اشک هایش به پهنای صورتش آمد. یکی از عراقی ها بیرون آمد و گلوله منوری شل…