کتاب خودزنی ...
باران می بارید.تمام شب باران باریده بود با این حال پنجره ماشین را کشیده بود پایین تا قطره ها سر و صورتش را خیس کنند. تمام تنش می سوخت نگاهش به بیمارستان رضوی که افتاد ناخودآگاه پایش را از روی گاز برداشت کمی جلوتر زد کنار و دست کشید روی صندلی سرنشین.به این فکر کرد که گوش را کجا گذاشته مگر همین جا نگذاشته بود؟گلدان شمعدانی را از روی صندلی برداشت و زیرش را نگاه کرد نبود خم شد و در داشبورت را باز کرد دفترچه راهنمای ماشین…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.