کتاب جیبی پر از بادام و ماه ...
انتشارات حوض نقره منتشر کرد: نازیلا صدای باران را شنید«عروس کم کسی نبود. دختر ضیاء الدوله از کله گنده های نظمیه، خلاصه خنچه کش ها و قاطرچی ها از عقب سر و چند نفر مولودی خون جلوتر می رفتن… گروه نظامی سواره و پیاده با ساز و برگ پشت سر اینا به صف می اومدن… حالا جهیز چی بود». عزیر بخاری نفتی را باز کرد تا فتیله اش را روشن کند. نازیلا کبریت آورد. بیست سی دست رخت، غیر از چمدونای رخت مجلسی که یه قطار بود، مسینه آلا…