کتاب تو باشی و من ...
فریادت مثل موشکی کاغذی تمام خانه را چرخ می خورد و می افتد روی زمین. همه جا ساکت می شود. انگار ساعت روی دیوار هم ترسیده همه چیز بی حرکت و صامت است. حس آدمی را داری که سقوط کرده، می خواهی بخوابی چشمهایت را روی هم فشار می دهی. صدایی نمی آید. گوشهایت را تیز می کنی، سرت را از توی پشتی کاناپه بالا می آوری، چشمهایت را باز می کنی و به نور ضعیفی که از اتاقش بیرون می آید خیره می شود. نور میان تاریکی می لرزد و گوشه ی قاب چوبی ر…