کتاب بغض باران ...
انتشارات نصیرا منتشر کرد:ببین قرارمون این نبود که من رانندگی کنم و تو هم تو خودت باشی! ناسلامتی اومدیم ماهعسلها!رهام بود که دوباره با کلامش من را از دریاچه خاطراتم کشید بیرون. نگاهش کردم و لبخند زدم. عذرخواهانه گفتم : منو ببخش، واقعا دست خودم نیست، ناخودآگاه هی میرم به گذشته.رهام نگاهی خاص به من انداخت و با لبخند گفت : اشکالی نداره، حالا انقدر سرت رو گم کنم که وقت فکر کردن به الانت رو هم نداشته باشی، چه برسه به گذش…