کتاب بالهای خیس یک فرشته (شالان) ...
نیمه ی مردادماه بود و گرمای آفتاب به قدری سوزاننده كه كمتر كسی در كوچه و خیابانها دیده می شد. با وجود این كه چشمانم را نور می زد، پوستم را گرما می سوزاند و عرق روی سر و صورتم می چكید، تند و تند قدم برمی داشتم، بی آن كه به فكر سایه و سایه بان یا جایی باشم كه از آفتاب داغ تابستان حفظم كند، به سرعت گام هایم میافزودم. كف دستانم خیس عرق بود و هر از گاهئ سرم را به عقب می چرخاندم، میترسیدم كه رامین پشت سرم باش…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.