کتاب افسانه های شیرین دنیا (7)(کتری سحرآمیز)(کتاب صورتی)(جیبی) ...
انتشارات قدیانی منتشر کرد:روزی از روزها، پسر پادشاهی به پدرش گفت که قصد ازدواج دارد.پادشاه با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت: «نه، نه! تا زمانی که کار بزرگی انجام نداده ای باید صبر بکنی. پدر من نیز تا زمانی که این شمشیر طلایی را که بر کمر دارم، به دست نیاورده بودم، اجازه نداد ازدواج بکنم.»شاهزاده از شنیدن این جواب بسیار متأثر شد، اما او هرگز به فکر سرپیچی کردن از فرمان پدرش نیفتاد و در مقابل با تمام توان به فکر راه چار…