کتاب اروند خون ...
انتشارات سیراف منتشر کرد:«مهدی: فکر کردم شهید شدم، ولی نشده بودم. دست راستم از یه خرده بالای مچ قطع شده بود و کلی خون ازم رفته بود. قسمم برای مادرم سر جاش بود و هنوز نشکسته بود. من زنده بودم. فهمیدم که مربی ارتشیمون با همون مربی مشهدیمون زندهان. اینو البته بعداً فهمیدم، ولی اصل این بود که از زنده موندن بچهها باید تعجب میکردیم. یه قتلگاه کامل بود. نامردیشون تمومی نداشت. چون یه عده از بچهها رو گرفتن. زخمی، بیح…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.