خیال کن کاغذهای ماهشرف را توی گودالی عمیق و نمور در کوچهپسکوچههای گلابدره پیدا کردم، خیال کن ما...
خیال کن کاغذهای ماهشرف را توی گودالی عمیق و نمور در کوچهپسکوچههای گلابدره پیدا کردم، خیال کن ماهشرف را به چشم دیدهام، یکروزی، یکزمان بیزمانی شاید، خیال کن همهی اینها حقیقت است و نه رویا و بعد کتاب را بخوان ماهشرف، شاهزادهی قجری که دچار بیماری لاعلاجی شده، به همراه کنیزش برای گذران روزهای آخر زندگیاش به باغی در گلابدره میرود. ماهشرف متوجه حضور روحی در باغ میشود که میتواند کلید دری به آینده را به او دهد. ماهشرف برای فرار از مرگ به آینده میرود