کتاب جان کلام ...
داستان با این جملات آغاز می شود : ویلسون در بالکون هتل بدفورد نشست. زانوهای بی مو و گلگونش را به زور میان نرده ها جای داد. یکشنبه بود و زنگ کلیسا مردم را به دعای صبحگاهی فرا می خواند. آنسوی خیابان باند، پشت پنجره های دبیرستان، دخترهای سیاهپوست با لباس ورزشی آبی سیر نشسته بودند و به کار تمام نشدنی فر زدن موهای تاب خورده خود مشغول بودند. ویلسون دستی به سبیل تازه دمیده اش کشید و در انتظار آوردن جین و لیمویش به رویا فرو …
هنوز بررسیای ثبت نشده است.