کتاب ماجراهای نارنیا (3)(اسب وپسرک او) ...
ناگهان از جایی در پشت سرش صدایی مهیب شنیده شد. بند دل شستا پاره شد و مجبور شد برای اینكه فریاد نكشد، زبانش را گاز بگیرد. لحظهای بعد فهمید كه صدا از كجا بود: كرناهای تشبان خبر از بسته شدن دروازهها میدادند…
…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.