کتاب آقای شاخ ...
انتشارات گل آذین منتشر کرد:شاخ گفت: «پس تا فردا.» و به سرعت دور شد. اما ویکتوریا نرده ها را گرفت کمی خم شد و به نرمی تکرار کرد: «تا فردا؟ حرف من را نشنیدی؟… ما فردا کجا خواهیم بود؟» شاخ دوباره به طرف او برگشت. ویکتوریا را طوری در آغوش کشید که انگار دارد برای همیشه ترکش می کند. سپس او را بوسید و گفت: «خداحافظ شکوفه ی من»… آقای «شاخ» یک نجیب زاده و کاپیتان سواره نظام و دارای خانواده ای اشرافی است. داستان در زمانی ا…