کتاب داستان های کلیله و دمنه (4)(خرچنگ نادان و پلیکان)(خشتی) ...
انتشارات برف منتشر کرد:یکی بود، یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در یکی از جنگل های خیلی قشنگ، پلیکانی لب برکه ای نشسته بود و با حسرت به ماهی های آب برکه نگاه می کرد. او با حالتی غمگین به خود می گفت: «پلیکان بیچاره! آن قدر پیرو ناتوان شده ای که دیگر نمی توانی ماهی شکار کنی.»چند روزی گذشت. گرسنگی به او فشار می آورد، او با خود فکرکرد: «با حسرت خوردن به جایی نمی رسم، باید حیله ای به کار ببندم وگرنه از گرسنگی می …
هنوز بررسیای ثبت نشده است.