من پشت چشم آدم ها را می بینم. این قدرت جادویی من است. وقتی مامان ادای ...
من پشت چشم آدم ها را می بینم. این قدرت جادویی من است. وقتی مامان ادای خوشبختی یا خوشحالی درمی آورد، می بینم که در واقع چه اندازه غمگین است. وقتی بابا به من می گوید که با دوست جدیدش خوشحال است، در نگاهش تشویش و اضطراب می خوانم. می دانم که امیلی فکر می کند جدایی مامان و بابا تقصیر من است حتی اگر هیچ وقت آن را به زبان نیاورده باشد. از مامانم پرسیدم ر…